هراسان به خانه مادرزنش رفت؛ کوهی از آتشفشان بود. اسم همسرش را چند باری فریاد زد، وقتی جوابی نشنید و چشمهای مادر سولماز را نگران و پر از سؤال دید به همه خیره شد، انگار آب سردی روی ساکنان این خانه ریخته بودند. مثل دیوانهها سرش را به اطراف تکان داد هیچکس نمیشنید زیر لبش چه چیزی زمزمه میکند: «وای وای از دست سولماز ! باز غیبش زده، آخه این چه دختریه تربیت کردین؟ شما زندگیم رو سیاه کردین. این دختره روح و روانم رو به هم ریخته، باز نیستش چه خاکی به سرم بریزم از دست سولماز ؟!»
کد خبر: ۹۵۰۸۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۰